قوله تعالى: إن فی خلْق السماوات و الْأرْض الآیة کلام خداوندى که جز وى خداوند نیست، و آسمان و زمین را جز قدرت و قهر وى عماد و پیوند نیست، خداوندى که فلک آفرید، و بر ذروه فلک ملک آفرید، آسمان آفرید، داغى از قدرت بر وى نهاد، و زمین آفرید، سمتى از قهر بر وى نهاد، آسمان بأمر وى گردان! و این زمین بجبر و قهر وى بساط و میدان! جنبش اندر آسمان بامر و جبر اوست. آرام اندر زمین بامر و قهر اوست. جنبش اندر آسمان و آرام اندر زمین هر دو اندر یکدگر بسته، و بهم پیوسته، اگر فلک آرام گیرد اجزاء زمین پست شود، و گر زمین از مرکز خود دور شود نظام بروج فلک منبتر گردد. پاکست آن خداوندى که جنبش را علت آرامش کرد، و آرامش را علت جنبش. از ضدى ضدى بر آورد، و ضدى را سبب قوام ضدى کرد، تا یقین گردد که وى خداوندى است که از نیست هست کند، و آن هست را هم وى نیست کند.
آن گه گفت: لآیات لأولی الْألْباب، در آسمان و زمین و اختلاف شب و روز کردگارى و یکتایى خداى را نشانها است، در هر نشانى از لطف وى برهانها است.
چشم باز کن و بر نگر تا ببینى این جرم را هر ساعت بلونى دیگر، گاه بسان دریاى سیماب، گاه بسان طیلسان، گاه بسان بوستان. این گردش و تلون بیان راه توحید است، و کردگارى و دانایى خدا را دلیل است.
اگر مردى در صحرایى گذر کند، قاعا صفصفا بیند، پس از آن بمدتى گذر کند قبهاى بیند بر کشیده و آراسته، عقل وى فتوى کند که این قبه اندرین صحرا بى بنایى نباشد، و یا این سراى اندرین صحرا بى کدخدایى نبوده است، پس مومن چون تأمل کند و نشان حدوث بیند، سرش فتوى کند که: چون روا نباشد قبه و سرایى اندر صحرا بى بنایى و کدخدایى، روا نبود چنین هوایى و سمائى اندر چنین فضایى بى قدرت خدایى.
باز بیندیش و نظر کن، اندر شب دیجور بیرون آى، و اندر آسمان نظاره کن، تا آسمان بینى بسان لشکرگاه، ستارگان بسان سپاه، و ماه بر مثال شاه، این نمودار روز رستاخیز است، ظلمت شب نشان قیامت، ستارگان نشان رخسار مومنان، مجرة نشان نهر کوثر، جمال ماه نشان محمد رسول الله (ص). چنان که شب تاریک بود چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود، و فلک گلشن گردد، خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند، چون جمال این مهتر پیدا آید، اهل ایمان را سعادت و امان پیدا آید.
چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر کند، آن مهتر عالم آن روز بمومنان گذر همىکند، و برخسار ایشان نظر میکند، و اهل ایمان بشفاعت همىدرآرد، این مثال بحکم تقریبى رفت اندرین تقریر، و گر نه جمال و کمال آن سید بیش از آنست که بمهتاب برابر کنند یا بآفتاب مثل زنند.
ماه را آن جاه نبود کو ترا گوید که چون؟
زهره را آن زهره نبود کو ترا گوید چرا؟
نى خدا از چاه جاه حاسدان از روى فضل
بر کشید و بر نشاندت بر بساط کبریا؟
الذین یذْکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهمْ ذاکران سه کساند: یکى الله را بزبان یاد کرد، و بدل غافل بود، این ذکر «ظالم» است که نه از ذکر خبر دارد نه از مذکور. دیگرى او را بزبان یاد کرد بدل حاضر بود، این ذکر «مقتصد» است و حال مزدور، در طلب ثوابست و در آن طلب معذور. سیوم او را بدل یاد کرد، دل ازو پر، و زبان از ذکر خاموش، من عرف الله کل لسانه، این ذکر سابق است، که زبانش در سر ذکر شد و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد و عیان از بیان دور! ذکر دام نهاد و غیرت دانه ریخت، مزدور دام دید بگریخت، عارف دانه دید بر دام آویخت.
پیر طریقت گفت: ذکر نه همه آنست که بر زبان دارى، ذکر حقیقى آنست که در میان جان دارى. توحید نه همه آنست که او را یگانه دانى، توحید حقیقى آنست که او را یگانه باشى و ز غیر او بیگانه باشى.
و یتفکرون فی خلْق السماوات و الْأرْض بو على دقاق از بو عبد الرحمن سلمى پرسید که ذکر تمامتر است یا فکر؟ بو عبد الرحمن جواب داد که: ذکر تمامتر است از فکر، از بهر آنکه ذکر صفت حق است عز جلاله، و فکر صفت خلق، و ما وصف به الحق اتم مما اختص به الخلق، این تفکر دل را هم چنان است که بوئیدن نفس را، و تفکر در کردار و گفتار خویش واجب، و در صنایع صانع مستحب، و در ذات صانع جل جلاله حرام، که در خبر است: «لا تتفکروا فى الله فانکم لا تقدرون قدره». میگوید: در ذات الله تفکر نکنید که شما بقدر او نرسید، و او را بسزاى او نشناسید، و مبادى جلال و عظمت او در نیابید، نه از آنکه جلال او پوشیده است بر خلق، لا بل از آنکه بس ظاهر و روشن است، و بصیرت آدمى بس ضعیف و عاجز، طاقت دریافت آن ندارد بلکه در آن مدهوش و متحیر و سرگردان شود، همچون خفاش که بروز بیرون نیاید از آنکه چشم وى ضعیف است، طاقت نور آفتاب ندارد، این خود درجه عوام است، اما بزرگان و صدیقان را قوت این نظر باشد گاهگاه اما بر دوام نه، همچون مردم که در قرص آفتاب یک نظر تواند اما بیش از یک نظر نه، که اگر مداومت کند بیم نابینایى بود. پس اگر خواهد که تفکر کند، در عجائب صنع وى میکند، که هر چه در وجود است همه نورى است از انوار قدرت و عظمت حق جل جلاله، و اگر طاقت دیدن قرص آفتاب بر دوام ندارد طاقت شعاع نورى که بر زمین است دارد، و از آن جز روشنایى و دانایى نیفزاید.
ربنا إنک منْ تدْخل النار فقدْ أخْزیْته... الآیة خداوندا! شرمسار و رسوا کردى کسى را کش بآتش عقوبت بسوختى، و ازین صعبتر کار آن کس کش براندى، و گفتى: أولئک الذین لمْ یرد الله أنْ یطهر قلوبهمْ.
ربنا إننا سمعْنا منادیا الآیة خداوندا! منادى سنت بر سر وادى شریعت ما را خواند که: و أنیبوا إلى ربکمْ. خداوندا! بجان و دل شنیدیم آن منادى در آن وادى، و بازگشتیم و گردن نهادیم، چه بود که یک بار خود خوانى، و این دل مرده زنده کنى؟ که خود گفتى: دعاکمْ لما یحْییکمْ.
گر کافرم اى دوست مسلمانم کن!
مهجور توام بخوان و درمانم کن!
گر در خور آن نیم که رویت بینم
بارى بسر کوى تو قربانم کن!
ربنا فاغْفرْ لنا ذنوبنا... الآیة خداوندا! عیب پوش بندگانى، و عذر نیوش معیوبانى، و دستگیر درماندگانى خداوندا! منتظر است این درویش دل ریش، نیوشان بهفت اندام از پس و پیش، تا کى آواز آید که بیامرزیدیم مندیش! ربنا و آتنا ما وعدْتنا على رسلک... الآیة خداوندا! وعدهاى که خود دادى بسر آر، و درختى که خود نشاندى ببر آر، چراغى که خود افروختى روشن دار، مهرى که بفضل خود دادى آفت ما از آن باز دار، خداوندا شاد بدانیم که تو بودى و ما نبودیم، کار تو درگرفتى و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادى، رسول خود فرستادى.
خداوندا! تومان برگرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار! و در سایه لطف مان مىدار! جز بفضل خودمان مسپار!
گر آب دهى نهال خود کاشته
ور پست کنى بنا خود افراشته
من بنده همانم که تو پنداشته
از دست میفکنم چو برداشته
فاسْتجاب لهمْ ربهمْ وفاء وعده است که مومنانرا داده بود که: ادْعونی أسْتجبْ لکمْ، و تحقیق این وفاء وعده آنست که: داعى را اجابت داد، سائل را عطیت داد، مجتهد را معونت داد، شاکر را زیادت داد، صابر را بصیرت داد، مطیع را مثوبت داد، عاصى را اقالت داد، نادم را رحمت داد، محبت را کرامت داد، مشتاق را دیدار داد. فرمان آمد که یا محمد (ص) نومیدى را روى نیست، و کار رهى در پیروزى از سه خصلت بیرون نیست: گر مطیع است ثواب او آن گه بجا، گر عاصى است شفاعت تو آن گه بجا، و هر چه باز ماند رحمت من او را بجا.
گر جرم همه خلق کنم پاک بحل
در مملکتم چه کم شود مشتى گل
فالذین هاجروا و أخْرجوا منْ دیارهمْ و أوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا صفت دوستانست، آئین مشتاقان است، قصه جانبازان است، سرانجام کار عاشقان است، دل بداده، و جان درباخته، خسته تیر بلا گشته، تیغ قضا جاه و حشمت برانداخته، وز خان و مان آواره.
یکسر همه محواند بدریاء تفکر
بر خوانده بخود بر همه «لا خان و لا مان»
گهى سوزند و گدازند! گهى زارند و نالند! سوز بینند و سوزنده نه! شور بینند و شورنده نه! درد بینند و درمان نه! وزین عجبتر که بدرد خویش شادند، و از پى دردى بفریادند.
جانان ندهم ز دست تا جان ندهم
من جان بدهم ز دست و جانان ندهم!
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم!
پیر طریقت گفت: الهى هر که ترا جوید او را بنقد رستخیزى باید، یا بتیغ ناکامى او را خون ریزى باید، عزیز دو گیتى! هر که قصد درگاه تو کند، روزش چنین است یا بهره این درویش خود چنین است؟! لأکفرن عنْهمْ سیئاتهمْ و لأدْخلنهمْ جنات تجْری منْ تحْتها الْأنْهار ثوابا منْ عنْد الله چنان دردى بباید تا چنین مرهمى پدید آید! طوبى و حسنى و وصل مولى، در جنات مأوى. قومى را طوبى و نعیم بهشت نوش! قومى را دیدار و رضاى مولى دست در آغوش! زبان حال بنده از سر ناز و دلال میگوید: الهى محنت من بودى، دولت من شدى، اندوه من بودى، راحت من شدى، داغ من بودى، چراغ من شدى، جراحت من بودى، مرهم من شدى.
یا أیها الذین آمنوا اصْبروا این باز مرهمى دیگر است و نواختى دیگر! نداء فضیلت، و خطاب کرامت، و رهى را گواهى دادن بایمان و طاعت. اصْبروا خطاب با نفس است، صابروا با دل است، «رابطوا» با جان است. نفس را میگوید: بر طاعت و خدمت صبر کن. دل را میگوید: بر بلا و شدت صبر کن. جان را میگوید: با سوز شوق و درد مهر صبر کن، و الله هو الصبور.
ازین زندان اگر خواهى که چون یوسف برون آیى
بدرد دورى یوسف صبورى چون زلیخا کن
و قیل اصبروا فى الله، و صابروا بالله، و رابطوا مع الله. الصبر فى الله صبر عابدان است در مقام خدمت بر امید ثواب. الصبر بالله صبر عارفان است در مقام حرمت بر آرزوى وصال. الصبر مع الله صبر محبان است در حال مشاهدت در وقت تجلى، دیده در نظاره نگران، و دل در دیده حیران، و جان از دست مهر بفغان.
پیر طریقت گفت: الهى! همگان در فراق میسوزند، و محب در دیدار! چون دوست دیدهور گشت محب را با صبر و قرار چه کار؟! و اتقوا الله تقوى درختیست که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، آب آن از چشمه صفا، نه گرماى پشیمانى بآن رسد نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه آفت پراکندگى! میوه آرد میوه پیروزى، فلاح ابدى، و صلاح سرمدى، نعیم باقى، و ملک جاودانى. اینست که رب العالمین گفت: و اتقوا الله لعلکمْ تفْلحون.
قال النبی (ص): علیک بتقوى الله فانه جماع کل خیر، و علیک بالجهاد فانه رهبانیة المسلم، و علیک بذکر الله، فانه نور لک.